شعر در مورد گدا ، صفت و گدازاده و گدایی عشق و محبت

شعر در مورد گدا

شعر در مورد گدا ، صفت و گدازاده و گدایی عشق و محبت
شعر در مورد گدا ، صفت و گدازاده و گدایی عشق و محبت همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
ای پندگوی، شیفته را چون نماند سنگ
خلقی رها کنش که کلوخ جفا زند
خسرو ز رشک غیر به جان می رسد،
بلی خیزد قیامتی چو گدا بر گدا زند
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گدا

ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاین گوش بس حکایت شاه و گدا شنید
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید

شعر در مورد گدایی

کلید فتح بود از دل شکسته گدا را
در گشاده روزی است چشم بسته گدا را
قرار نیست دمی چون شرار، خرده جان را
چه حاجت است به طبل رحیل ریگ روان را؟
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گدایی محبت

چه پادشاست که از خاک پادشا سازد
ز بهر یک دو گدا خویشتن گدا سازد
باقرضواالله کدیه کند چو مسکینان
که تا تو را بدهد ملک و متکا سازد
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد گدایی عشق

خشکی از اهل دستگاه تریست
نم آب رخ گدا مبرید
غیر دل نیست آستان مراد
بر در هر کس التجا مبرید

شعر در مورد گدای

آن نقل هزارمن بریزید
تا گردد هر کجا گدا سیر
در بزم رضای تست نقلی
وز وی دل و چشم انبیا سیر
⇔⇔⇔⇔

شعری در مورد گدا

یا رب در خلق تکیه گاهم نکنی
محتاج گدا و پادشاهم نکنی
موی سیهم سفید کردی به کرم
با موی سفید رو سیاهم نکنی
⇔⇔⇔⇔

شعر در مورد شاه و گدا

یاد توام می کند کار جواب هلاک
خواب که بیند گدا حاصل گنجینه ها
بس که ز رویت نمود خانه مرا پر خیال
مر همه دیوارهاست پیش من آیینه ها

شعر درباره گدایی

مراست یاد جمالت به دل چنانکه به دیده
خیال خوان کریمان به روز فاقه گدا را
برون خرام دمی تا برآورند شهادت
چو بنگرند خلایق کمال صنع خدا را
⇔⇔⇔⇔

شعری درمورد گدایی عشق

با تو، ای یکسر آمده به دلم
که کند شرکتی، گدا و سر است
کار دیگر مکن، مکن شوخی
زانکه، ای شوخ کار تو دگر است
⇔⇔⇔⇔

شعر پروین اعتصامی در مورد گدا

چشمش برون کشم ز سرش آنکه بیندت
صدق است این مثل که گدا دشمن گداست
هر کس ز باد بوی تو جوید، من آن نیم
ما را همین بس است که این باد از آن هو است

شعر درباره گدایی عشق

در عشق علم گردم و در مذهب عشاق
منصور شوم، گر به سر دار برآرید
وقت است، اگر خسرو مسکین گدا را
از خیل گدایان در خویش شمارید
⇔⇔⇔⇔

شعر درباره گدایان

جام لبت که محتشمان را حلال باد
زو جرعه ای چه باشد، اگر بر گدا چکد
مردم در این هوس که شبی سر نهم به پاش
زانگونه کاب چشم منش زیر پا چکد
⇔⇔⇔⇔

شعر گدا

گر تو رنج من مسکین گدا بشناسی
جور از حد نبری، حد جفا بشناسی
من جز از تو نشناسم به حق خدمت
تو تو نه آنی که حق خدمت ما بشناسی

شعر گدا معتبر شود

در آن هجوم که یار تو پادشا باشد
غم گدا که بود، زیر پاکرا باشد؟
منم به سوز و گدازش، به یاد سیم برت
چو مفلسی که هوسناک کیمیا باشد

نظرات

پست‌های پرطرفدار